نیستان فلسفه

نوشته های بنفشه افتخاری در فلسفه، ادبیات و تاریخ

نیستان فلسفه

نوشته های بنفشه افتخاری در فلسفه، ادبیات و تاریخ

نیستان فلسفه

نوشته های بنفشه افتخاری، در موضوعات مختلف فلسفی، تاریخی و ادبی، و البته دیدگاه های شخصی در مسائل مختلف اجتماعی.
هر نوع برداشت از این وبلاگ به شرط ذکر منبع و یا لینک به مطلب مجاز است.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفت شناسی غربی» ثبت شده است

شبه فلسفه

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۵۶ ب.ظ

مقاله «شبه فلسفه» از اینجانب که در زمان دانشجویی در سال 92 در نشریه فلسفه نو منتشر شد. این مقاله به اشتباه به نام ژان لاکوست در فضای مجازی منتشر شده است که در واقع کتاب فلسفه قرن بیستم ژان لاکوست یکی از منابع مقاله بوده است.

شبه فلسفه

بنفشه افتخاری، دانشجوی دکتری تاریخ و فلسفه علم، دانشگاه لیون 3

 در فرهنگ سنتی ما و در سنت ادبیات ما همواره نوعی نگاه خرده گیرانه بر فلسفه چیره بوده است. ابزار فلسفی، پای چوبین استدلال و کور در جهان حقیقت و معنا معرفی شده است.  بسیاری از علاقه مندان به فلسفه هرگز روی به مطالعه حرفه ای نمی آورند و از این رو به دنبال فلسفه می روند که پاسخ هایی را بیابند که بیشتر جنبه متافیزیکی دارد و وقتی که آن را در فلسفه حرفه ای نمی یابند، از فلسفه سرخورده شده و آن را مجموعه ای از استدلال های دوری و عبث می نامند که راه به جایی نمی برد.  در سنت فلسفی ما نیز آنچنانکه علاقه به بحث های میدانی و سرراستی که کل نظام آفرینش را توصیف کند دیده می شود، علاقه به فلسفه تحلیلی و مباحث بنیادین که شاید سالها در پیچ و خم یک جمله مانده، دیده نمی شود.

در سنت فلسفی قرن بیستم، عمده فیلسوفان از پرداختن به متافیزیک دوری جسته اند، این مسئله در دیدگاه عوام  به درستی تعبیر نشده و دوری جستن آنها از متافیزیک به بی اعتقادی آنها تعبیر شده، چراکه هدف فلسفه به درستی نمایانده نشده است. هر فردی به روش های مختلف ساختار اعتقادی خود را می سازد و حداقل خود می پندارد که به نظام اعتقادی خود شناخت دارد. اما این شناخت، شناختی نیست که یک فیلسوف آن را معتبر بداند. به عبارتی، کنار رفتن مسائل اعتقادی از دایره مسائل روز فلسفه به معنای بی اعتقادی فیلسوفان به هر نوع نظام هستی شناسانه نیست. بلکه به معنای این است که امروزه فیلسوفان به این نتیجه رسیده اند که در مسائل مبنایی هنوز دچار گرفتاری های شناختی اساسی هستند و از این رو فلسفه ای که بی گدار به دام کلیات می افتد و به آسانی در پیچیده ترین ساختارهای هستی شناسانه نظریه می دهد، فاقد بینش فلسفی حقیقی است و بهتر است که آن را شبه فلسفه بنامیم تا فلسفه، عبارتی موازی شبه علم در علم.

شناخت فلسفی چیست؟

به قدری اختلاف نظر در پاسخ این سوال هست که قطعا نمی توان پاسخ صریحی به آن داد و اینجانب بر آنم که با بررسی دو پارادوکس که در اولین تعاریف و صورت بندی ها در فلسفه شناخت و فلسفه علم با آن روبرو هستیم، دغدغه های فیلسوفان را روشنتر نمایم. قطعا نمی توانیم نتیجه بگیریم که کدام شناخت فلسفی است، اما می توانیم  به مفهوم روشنی که چه شناختی فلسفی نیست دست بیابیم و شبه فلسفه را تعریف کنیم.

شناخت و مسئله گتیه

فیلسوفان شناخت با همه اختلافاتی که در تعریف مفاهیم اولیه شناخت با هم داشتند به تعاریفی در پایه های فلسفه شناخت همچون باور صادق دست یافتند. تا اینکه دانستن و شناختن را «داشتن باور صادق» تعبیر نمودند. یعنی وقتی که ما صدق گزاره ای را باور داشته باشیم و برای باور کردن صدق گزاره ای به اندازه کافی توجیه و بینه و گواهی داشته باشیم می توانیم ادعا کنیم که آن گزاره را می دانیم. با رویکرد جدید علم به پدیده آماری و علم احتمالات، فیلسوفان نیز به شناخت احتمالی توجه ای بیش از پیش دارند و دیگر مفاهیم خود را بر اساس شناخت قطعی و خطاناپذیر تعریف نمی کنند،[1]  با این وجود، اکتفا نمودن به اینکه شناخت یعنی داشتن باور صادق هنوز هزینه های گزافی دارد که مسئله گتیه (1963) از جمله این مسائل است.

فردی مثل رضا را درنظر بگیرید که باور دارد که امیر یک پزشک است. امیر فرد دروغگویی که بوده است چنان تظاهر کرده که رضا هیچ شکی ندارد که امیر یک پزشک است، مانند داشتن کارت جعلی، به کار بردن الفاظ مخصوص پزشکان، دیدن اینکه هر روز او به بیمارستان می رود و مانند اینها... امیر با استفاده از منطق نتیجه می گیرد که عبارت «رضا یا پزشک است و یا رضا یک بچه دارد.» گزاره درستی است.  بر اساس منطق برای درست بودن این عبارت، دست کم باید یکی از این گزاره  ها درست باشد، حال اینکه رضا واقعا یک بچه دارد. پس امیر گزاره درستی گفته است، درحالیکه خودش فکر می کند که درستی گزاره اش به این دلیل است که رضا پزشک است که آن گزاره ای نادرستی است. شاید بتوان گفت: چه تفاوتی می کند که امیر بر چه اساسی این گزاره را گفته است. مهم این است که او گزاره ای درست را بیان کرده است. او گزاره ای را بیان کرده که حاوی اطلاعات درستی است. اما آنچه فیلسوفان با آن مشکل دارند بیان تصادفی این گزاره درست است. یعنی امیر در بیان این گزاره درست، روندی را طی نکرده که اگر فرد دیگری طی کند به شناخت درستی دست بیابد.

در زندگی روزمره، دائم گزاره هایی  را که بیان می کنیم که دلالت بر دانش ما از چیزی دارند و یا احساسی از شناخت در خود حس می کنیم. ممکن است این شناخت ما باور صادقی باشد، اما آیا این شناخت تصادفی است. ممکن است تصادفی نباشد، ممکن است دلایل متافیزیکی ای در میان باشد که هنوز ما قادر به تبیین آن نیستیم. مثلا احساس می کنیم که خطری در پیش است به این دلیل که خوابی دیده ایم. باوری عمیقی داریم که خطری در پیش است. آیا قادریم این فرآیند را تحلیل کنیم. آیا قادریم تضمین کنیم که اگر دیگری هم همان خواب را ببیند قطعا احساس خطر خواهد کرد.  به عبارتی آیا می توانیم آن را تعمیم دهیم.

تعمیم و پارادوکس زمردها

مرحله بعدی صورتبندی شناخت، مسئله تعمیم است. یعنی آنچه که به تجربه من درآمده و به آن شناخت حاصل کرده ام را به مورد و یا فرد دیگری تعمیم دهم. از عمومی ترین قاعده تعمیم صورت بندی استقرایی است که اساس کار تجربی در علم است. به عبارتی؛ از اینکه همه کلاغ هایی که تاکنون دیده ایم سیاه بودند نتیجه گرفتیم که همه کلاغ ها سیاهند.[2] ناگفته پیداست که همه ما می دانیم هیچ دلیلی ندارد که کلاغ بعدی سیاه باشد، اما به دلیل اینکه ما هنوز هیچ موردی ندیده ایم که سیاه نباشد آن را به عنوان قانونی در طبیعت می پذیریم.

در تعمیم استقرایی مرز بین تعمیم تصادفی (Accidental Generalization)  و تعمیم قانونی (Nomological Generalization)  بسیار مبهم است. در مثال مشهور گودمن ما هرگز با دانستن اینکه یکی از حاضرین جلسه تنها فرزند خانواده باشد حکم نمی دهیم که بقیه هم تنها فرزند خانواده باشند. حتی اگر دومین و سومین هم اینطور باشند. چراکه منطقا دلیلی ندارد همه افراد تنها فرزند باشند و تنها فرزند بودن این فرد صرفا تصادف است. تشخیص تصادفی بودن و یا قانونی بودن یک شاخص تعمیم به سادگی امکان پذیر نیست. شاخص تعمیم حتی در پدیده های علمی و اندازه پذیر که دقیق تعریف می شوند نیز همواره دچار نقصان است. برای روشن شدن چرایی ابهام پارادوکس زمردها را در نظر می گیریم:

 جمله «همه زمردها سبز هستند» را در نظر می گیریم، شاخص سبز بودن شاید مفهومی روشن برای همگان باشد، اما با همه روشن بودن کیفیت دقیقی نیست. اگر سبزی زمرد نوعی خاصی از سبز بودن باشد که متمایل به آبی است که بتوانیم به آن سبزآبی بگوییم، بعد بگوییم که زمرد ها سبزآبی بوده اند، حکم ما شامل زمردهایی می شود که آبی هم بودند، ما تعمیم خطایی داده ایم که ناشی ترکیبی بودن و دقیق نبودن شاخص تعمیم است.  وقتی که شاخص سبز بودن مبهم باشد، تکلیف بسیاری از تعمیم هایی که در نظریات متافیزیکی داده می شود روشن است.

شبه فلسفه

از مقدماتی که گفتیم بسیاری از نظریات متافیزیکی را می توانیم شبه فلسفه بنامیم چراکه:

  1. مصداقهای آنها بر پایه شناخت های تصادفی و درونی است که شامل فرآیند انتقال به دیگران نیست. به عبارتی اگر هم عنصر شناخت در آنها تصادفی نباشد، شناخت فرآیندی درونی و صورتبندی نشده دارد که بسیار شخصی است.
  2. تعمیم در آنها بر اساس شاخص های استقرایی مبهم است. به عبارتی شاخص های تعمیم یافته دقیق تعریف نشده اند و وقتی که شاخص های تعمیم دقیق تعریف نشده باشند دچار خطاهایی چون پارادوکس زمردها خواهیم شد.

البته باید متذکر شد؛ چنانکه در مباحث علمی نمی توان شبه علم را کنار گذاشت و از آن روی گرداند و باید همواره در دستور کار نظریه پردازان علم قرار گیرد، شبه فلسفه را نیز نمی توان و نباید از آن روی گرداند. قصد اینجانب از این تقسیم بندی تبیین جایگاه نظریات متافیزیکی و شبه فلسفی است و متذکر شدن خطاهایی است که نظریات شبه فلسفی ناگزیر از آن است. شبه فلسفه به سادگی در امور مختلف گسترش می یابد و از آنجا که موانع دست و پاگیر نقد و تحلیل را در خود پذیرا نیست به سرعت به یک نظریه جهان شمول تبدیل می شود که برای هر چیزی راهکاری دارد و همواره می تواند خطری بالقوه برای تفکر افراطی و تفریطی باشد که یک روی سکه آن نظریات تند احساسی و روی دیگر آن بی تفاوتی و رخوت فکری است و با توجه به اینکه نظریات شبه فلسفی- شبه علمی بعضا جامعه ایران را در بر گرفته است و خطر به بیراهه رفتن فکر و اندیشه عمومی در کمین اندیشه جوان نشسته، پر واضح است که جامعه فلسفی باید تحلیل دقیقتر نظریات رو به گسترش را در دستور کار خود قرار دهد و جایگاه آن نظریات را در مسائلی که با آن روبرو هستیم را روشن نماید.

منابع

  • فیومرتون، ریچارد، معرفت شناسی،  برگردان: پی کانی، جلال، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1390.
  • لاکوست، ژان،  فلسفه در قرن بیستم، برگردان: داوری ارکانی، رضا، انتشارات سمت، چاپ ششم، 1389.
  • چالمرز، آلن اف، چیستی علم، برگردان: زیباکلام سعید، انتشارات سمت، چاپ اول، 1378.

 

پی نوشت ها:

 

[1] اصرار به دانش خطاناپذیر با شکاکیت افراطی می انجامد که ما را از هر نوع شناخت باز می دارد.

[2] اشاره به پارادوکس مشهوری پوپر است.

منبع: نشریه اینترنتی فلسفه نو

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۶
بنفشه افتخاری

شکاکیت در فلسفه اسلامی

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۲ ب.ظ

یکی از خوانندگان گرامی وبلاگ پرسشی مطرح نموده بودند، از آنجا فکر کردم، ممکن پرسش دیگران هم باشد، آن را در اینجا هم قرار می دهم:

به نظر شما پیشرفت اپیستمولوژی در غرب با اپیستمولوژی در ایران وفلسفه اسلامی قابل مقایسه هست؟ونقاط قوت کدامیک بیشتر است؟

 مشکلی که من با این سوال شما دارم، این است که خیلی کلی است. معرفت شناسی از دیدگاه فلسفه اسلامی یعنی چه؟

خود عبارت فلسفه اسلامی عبارتی گنگ است. چون ما به مفهوم فلسفه، اسلامی یا غیر اسلامی اش را نداریم. اگر فلسفه از دین اقتباس یا ریشه داشته باشد، ما دیگر وارد علم کلام شده ایم، نه فلسفه. به هر حال به طور کلی اگر فلسفه اسلامی را فلسفه ای که در دنیای اسلام پرورده شده، فرض کنیم، باز هم قطعا نمی توانیم سوال شما را به این شکل طرح کنیم. چون دربین خود فیلسوفان مسلمان به حدی تشدد و تکثر آراء هست، که نمی توان گفت معرفت شناسی فلسفه اسلامی دقیقا چیست که بخواهیم آنها را با معرفت شناسی غرب مقایسه کنیم.

به طور کلی بحث معرفت شناسی، بحث چیستی دانستن است. دانستن یک دشمن و یک رقیب قدرتمند به نام شکاکیت دارد. شکاک بر دانسته های شما می تواند خط بطلان بکشد و به سادگی شما را به آنچه فکر می کردید می دانید، مشکوک کند. تا جایی که من اطلاع دارم، هنوز هیچ معرفت شناسی قادر به پاسخ گویی به شکاک نبوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۲۲:۰۲
بنفشه افتخاری

رویکردهای متفاوت در معرفت شناسی

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۱۲ ب.ظ

موضوع و سوال معرفت شناسی چیستی دانش می باشد که در این رویکرد ها معرفت شناسان با ابزارهای مختلف قصد دارند مسائل مشترک را پاسخ دهند.


1- رویکرد سنتی تحلیلی

این دسته متشکل از فیلسوفان زبان دیروز و معرفت شناسان امروزند که قصد دارند با واکاوی معنایی (semantic)و منطق کارکرد واژگانی چون دانش دانستن باور توجیه و... دارند و با اتصال به درک عام (common sense) چالش های معرفت شناسی را پر کنند. در هر حال با روبرو شدن معرفت شناسی با چالش های پراگماتیسمی و به اشتراک رسیدن سوالات فلاسفه علم و معرفت شناسی و روبه رو شدن با دور ها و تسلل های پی در پی، این رویکرد در حل مشکلات معرفت شناسی عقیم مانده است.


2- رویکرد تجربی

این رویکرد همچون دیگر شاخه های فلسفه، قصد دارد که مسائل فلسفه مانند مسائل علمی به بوته آزمایش بسپارد. از آنجا که فلسفه تحلیلی به طور کلی و معرفت شناسی به طور خاص بر آزمایش های ذهنی استوارند این آزمایش ها را به میان مردم عادی برده و تا این نکته را بسنجد را که استدلالات فیلسوفان تا چه حد به شهود و درک عمومی نزدیک است.

این رویکرد مخالفان زیادی بین فیلسوفان دارد؛ از آنجا که چنین رویکردی را دور از مشی اصیل فلسفه می دانند. ضمن اینکه بسیاری معتقدند که موقعیت ها باید دقیق تعریف شوند و مردم عادی در جریان تعاریف دقیق نیستند و پاسخ های آنها نمی تواند درست باشد. در هر حال این رویکرد هم به سرعت در حال پیشرفت است و با تمام ضعف هایی که تاکنون داشته امروزه در حال تجربه های خوبی است. برای مثال در علوم شناختی و neuro science و فلسفه ذهن دستاورد های قابل اعتنایی داشته است اما هنوز در حل پارادوکس ها و استدلالات مجرد موفقیت چندانی نداشته است.


3- رویکرد صوری/formal epistemology


این رویکرد بر خلاف دیدگاه سنتی زبان را مبنا قرار نداده است؛ بلکه به جای زبان ریاضیات را مبنا قرار داده است. برای مثال برای مفاهیم چون باور به دنبال تعاریف و معادل سازی ریاضی است. این رویکرد در نتیجه نزدیک شدن سوالات فلسفه علم و معرفت شناسی است و وامدار نگرش هستی شناسانه ای است که عقلانیت محض را در جهان مبنا می داند.


این روش مدعی نگاهی صد در صد فلسفی است (با این نگرش که نظریه پردازان علم عموما فیلسوف هستند نه دانشمند). اگر چه دستاورهای این دیدگاه نیز هنوز خام است، اما همچنان سرسخت در نگرش های بنیادی است. بیزگرایی و کاربرد علم احتمالات در معرفت شناسی در دستاورد های این رویکرد است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۲
بنفشه افتخاری

زمینه گرایی (Contexualism) پاسخی به شکاکیت (Skepticism)

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۱، ۰۳:۵۳ ب.ظ

این مقاله در فرودین 1391 در سایت تخصصی فلسفه نو منتشر شده بود.

شکاکیت؟

شکاکیت، چنانکه کم و بیش می دانیم، از زمان یونان باستان بدین معنی که انسان به دستگاه شناختی خود اعم از حس و عقل اعتماد نداشته باشد وجود داشته است. اما مدون بودن وقاعده مند شدن شکاکیت در قرون جدید شکل گرفته است؛ انسان به دنبال وسواسی که در قطعیت گرایی دارد و به دلیل تمایلی به دانش خطاناپدیر دارد روی به شکاکیت می آورد. به عبارتی دیگر برای اینکه قطعیت را در گزاره هایی که بار دانش دارند را بالا ببرد به شکل افراطی شک می کند. برای مثال فرض کنید که من شاهد تصادفی باشم و تجربه ام را با گزاره ای را بیان می کنم:

(1)   من می دانم که سر خیابان یک ماشین تصادف کرده.

ممکن است به آسانی این خبر را به هر جا که برسم نقل کنم. اما برای مثال فردی که به هر دلیلی این قضیه برایش اهمیت بیشتری دارد، مثلا می خواهد از آن خیابان عبور کند و می خواهد از بود و نبود ترافیک آگاه شود، شاید بپرسد: «مطمئنی که تصادف شده.» و من بگویم «من یک صدایی شنیدم و دیدم که مردم جمع شدند، فکر کنم تصادف شده بود»، و یک شکاک (شاید هم یک فرد منطقی) می گوید: «اوه، پس تو نمی دانی که تصادف شده.».

در واقع شکاکیت وقتی نمود پیدا می کند که فرد به دنبال درجه باور و آگاهی بیشتری است. تا این حد شکاکیت معقول می نماید، اما شکاکیت وقتی وارد مباحث پایه ای فلسفه شناخت می شود، دست و پا گیر و گاهی افراطی می گردد. مثلا یک دانشمند که با دیدن اثر مارپیچی اشعه ایکس در یک نقطه فضا حکم به وجود سیاهچاله ای می دهد، از نظر یک شکاک، این دانشمند هیچ نمی داند و خیالبافی کرده. تا به آنجا می رسد که شکاک استدلال می کند که هیچ نمی دانیم، و تمام آنچه که از طریق حواس، سایر دریافتهای خود می دانیم ممکن تنها فریبی بیش نباشد.

مثال مشهور مغز در درون خمره (brain in vat) از جمله این پارادوکس شکاکانه است. فرض کنید از شما می پرسند که آیا شما دست دارید؟ و شما نگاهی به دستتان می اندازید و آن را حس می کنید و آثار کاری که با دستتان انجام می دهید را مشاهده می کنید و ادعا می کنید: «بله من دست دارم.» اما یک شکاک افراطی ادعا می کند نه تو نمی دانی که دست داری شاید تو فقط یک دستگاهی، یک مغز هستی در درون دنیای مجازی خودت به وسیله اعصاب مجازی چیزی را به نام دست احساس می کنی و آثاری که با دستت انجام می دهی را مشاهده می کنی و تو در تمام مدت فریب می خوردی تو دستی نداری و در حقیقت همه آنچه که پنداشته ای که دست توست فریبی بیش نبوده است.

در برخورد اول ما پاسخی برای یک شکاک نداریم با رشد و توسعه فن آوری هم عملا می بینیم که فریب دنیای مجازی را خوردن دور از ذهن نیست. پس این سوال به جاست که دانشی که این احساس ما به ما می دهد قابل اعتماد است؟ به راستی چه کسی می تواند ثابت کند که واقعا دست دارد و انسانی است با بدن و اعضا و نه تنها مغزی که به مجموعه ای از سیم و اعصاب مصنوعی وصل شده و آنچه تصور می کند حقیقی است نه مجازی.

پس برای اینکه به دام شکاک نیافتیم چه باید کرد؟

زمینه گرایی

زمینه گرایی دیدگاهی است که با تلاشهای کیث دی رز و استوارت کوهن از نیمه دوم قرن بیستم انسجام گرفت و قاعده مند شد. بر اساس زمینه گرایی عناصری که در جمله « شناسنده  S می داند که گزاره P »  بار دانش دارند (knowledge attribution)، عناصری هستند که به زمینه حساس هستند(context sensitivity). که بر اساس زمینه گفتگو(context)   تعیین می شوند. برای تعیین درستی و یا نادرستی گزاره « S می داند که P » باید  به این عناصر حساس و با توجه معنایی (semantic) که  در آن تعبیر می شود تفسیر شوند.

به این گزینه توجه فرمایید: «من اینجا هستم.»

«من» در این گزینه یک عنصر حساس به زمینه است. امیر که در قطار هست می گوید من اینجا هستم و حسین که در پارکی نشسته هم می گوید من اینجا هستم. در حالیکه نمی توان گفت این دو جمله متناقضند، اگر این جمله توسط امیر گفته شود برای امیر درست است و اگر توسط حسین گفته شود باز هم درست است. چون در این دو جمله که از لحاظ صوری متناقضند در دو زمینه متفاوت بیان شده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۵۳
بنفشه افتخاری

مقاله درجه بندی فعل دانستن

دوشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۰، ۰۱:۴۹ ب.ظ

این مقاله در پاییز سال 1390 در مجله تخصصی فلسفه نو به چاپ رسیده و پس از آن در کتاب جستاری در فلسفه تحلیلی نیز دوباره توسط انتشارات نقش بیان منتشر شده است. این مقاله را برای علاقه‌مندان در اینجا قرار می دهم. این مقاله ماحصلی از تحقیقات من در گروه معرفت شناسی تحلیلی دانشگاه ژنو تحت نظر استاد پاسکال آنژل می باشد. البته اعتراف می کنم به اینکه اگر بخواهم دوباره مقاله را بازنویسی کنم برخی موارد را حتما پس می گیرم:)


درجه بندی فعل دانستن (درآمدی زبانشناختی[1] بر زمینه گرایی[2])

بنفشه افتخاری 1390

 چکیده

بحث درجه پذیری فعل دانستن بحثی است زبانشناختی که نتایج آن می تواند نظریه زمینه گرایی را  در معرفت شناسی[3] تقویت و یا تضعیف کند و در پی آن زمینه را برای پذیرش و یا رد پلورالیسم در شناخت و دانش فراهم سازد. در این مقاله بر درجه پذیری فعل دانستن تاکید شده و سعی شده که نظریات قبلی بازبینی و با دقت بیشتری و با ابزار زبان فارسی تحلیل شوند.

کلمات کلیدی:

معرفت شناسی، زمینه گرایی، زبانشناختی، فعل دانستن، درجه پذیری

مقدمه

دانستن چیست؟ سوالی که  از طلوع فلسفه ذهن فیلسوفان را به خود مشغول داشته و در طول تاریخ فلسفه مبحث معرفت شناسی هرگز بسته نشده است. بدرستی کسی نمی داند چگونه می توان فرآینده دانستن را تعریف کرد. همه ما در ناخودآگاه خود درکی روشنی از مفهوم دانستن داریم و در گفتگوی روزمره خود از افعالی استفاده می کنیم که به نوعی معرف دانستن می باشند. همچنانکه ما وقتی فعل دانستن را به کار می بریم خود آگاه هستیم که منظورمان چیست، مخاطب ما نیز درکی از منظور ما دارد. تحلیل چگونه به کار بردن این افعال می تواند ما را به فرآیند شناختِ شناخت نزدیک سازد.  یعنی آنچه ما ناخودآگاه از ذهنمان خارج می کنیم بر اساس قواعدی است که ما شهودی و ضمنی آنها را می دانیم اما فرآیند آن را سازمانبندی[4] نکرده ایم. حال آنکه شناخت این فرآیند ما را به مفاهیم بنیادی در حوزه فلسفه شناخت نزدیک می سازد. فعل دانستن در نقطه ای ایستاده که فلسفه زبان و فلسفه شناخت به هم گره خورده است و ما می خواهیم با بررسی زبان شناختی فعل دانستن، مفاهیم مد نظر خود را در فلسفه شناخت یا اپیستمولوژی بیازماییم. از جمله این مفاهیم بنیادی درجه پذیر بودن یا نبودن مفهوم دانستن است. آیا دانستن یک واحد تجزیه ناپذیر است و یا فرآیندی است ترکیبی. پاسخ این سوال ما به درک بهتری در مبحث پلورالیسم یا تکثرگرایی در دانش می رساند. در بخش یک ابتدا در مورد حوزه بحثمان صحبت می کنیم که منظور ما از فعل «دانستن» دقیقا چیست. در بخش دوم به طور خلاصه به معرفی زمینه گرایی می پردازیم که روشن کنیم که چگونه معرفتشناسی با مباحث زبانشناختی فعل دانستن درگیر می شود. در بخش سوم ادعای استنلی را معرفی می کنیم که ازمخالفان زمینه گرایی و متکی به استدلالات زبانشناختی است. در بخش چهارم ادعای دوتن را معرفی می کنیم که نظر استنلی را رد نموده است و دربخش پنجم نیز دیدگاه خود را با تحلیل دقیقتر نظر دوتن بر اساس زبان فارسی مطرح خواهیم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۴۹
بنفشه افتخاری